jump to navigation

نوشته هایی از کسانی که نمیشناسم سپتامبر 30, 2010

Posted by sepidro in زندگی.
2 comments

دو چیز را همیشه فراموش كن:

خوبی كه به كسی می كنی

بدی كه كسی به تو می كند

همیشه به یاد داشته باش:

اگر در مجلسی وارد شدی زبانت را نگه دار

اگر در سفره ای نشستی شكمت را نگه دار

اگر در خانه ای وارد شدی چشمانت را نگه دار

اگر در نماز ایستادی دلت را نگه دار

دنیا دو روز است:

یك روز با تو و یك روز علیه تو

روزی كه با توست مغرور مشو

و روزی كه علیه توست مایوس نشو

چرا كه هر دو پایان پذیرند

آموختن را بکار ببند:

به چشمانت بیاموز كه هر كسی ارزش نگاه ندارد

به دستانت بیاموز كه هر گلی ارزش چیدن ندارد

به دلت بیاموز كه هر عشقی ارزش پرورش ندارد

سه چیز را از هم جدا كن:

عشق، هوس و تقدیر

چون اولی مقدس است و دومی شیطانی

اولی تو را به پاكی می برد و دومی به پلیدی

در دنیا فقط 3 نفر هستند كه بدون هیچ چشمداشت و منتی و فقط به خاطر خودت خواسته هایت را برطرف میكنند، پدر و مادرت و نفر سومی كه خودت پیدایش میكنی، مواظب باش كه از دستش ندهی و بدان كه تو هم برای او نفر سوم خواهی بود چرا که در ترسیم تقدیرت نیز نقش خواهد داشت.

چشم و زبان، دو سلاح بزرگ در نزد تو هستند
چگونه از آنها استفاده میكنی؟ مانند تیری زهرآلود یا آفتابی جهانتاب، زندگی گیر یا زندگی بخش؟

بدان كه قلبت كوچك است پس نمیتوانی تقسیمش كنی
هرگاه خواستی آنرا ببخشی با تمام وجودت ببخش كه كوچكی اش جبران شود.

هیچگاه عشق را با محبت، دلسوزی، ترحم و دوست داشتن یكی ندان
چون همه اینها اجزاء كوچكتر عشق هستند نه خود عشق.

همیشه با خدا درد دل كن نه با خلق خدا و فقط به او توكل كن
آنگاه می بینی كه چگونه قبل از اینكه خودت دست به كار شوی، كارها به خوبی پیش می روند.

از خدا خواستن عزت است
اگر برآورده شود رحمت است و اگر نشود حكمت است.

از خلق خدا خواستن خفت است
اگر برآورده شود منت است اگر نشود ذلت است.

هر چه می خواهی از خدا بخواه و در نظر داشته باش كه برای او غیر ممكن وجود ندارد
و تمام غیر ممكن ها فقط برای کسانیست که
از ایمــان دل بریده اند و امیــد را به دل راه نمی دهند.

 

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید مِی 14, 2009

Posted by sepidro in جامعه.
14 comments

قسمت اول داستان1a

4a

3a

2a

 

قسمت دوم  داستان

2g

1g

 

آیا رفتن ما به حج در چندین بار واجب است؟

بالاترین قسمت گشمده فوریه 13, 2009

Posted by sepidro in جامعه.
Tags: , ,
8 comments

balatarin_wallpaper1

بالاترین فقط یک سایت نبود همه ما کسانی که با این سایت آشنا بودیم می دونیم که ورای یک سایت خبررسانی بود جایی که با جمع شدن ما دور هم شکل گرفت با همبستگی ما رشد کرد و با افکار ما یک جامعه ایجاد کرد از همه گونه افکار و تحصیلات , چامعه ی که به ظاهر یک جا جمع نشده بود هر عضو در کشوری زندگی می کرد ولی آن چنان با درایت بود که انگار همه یک جا هستیم به دور از فاصله ها به دور از جنیست و برتری . یک قانون مدنی که نوشته شده بود ولی خودمون مجری و خودمون قانونگذار آن بودیم بدون هیچ اجباری و چقدر به دل می نشیند آنچه که از دل برون آید و حال کمبود آن را حس میکنیم مثل قسمتی از زندگی روزمره قسمت گمشده امیدوارم که هر چه زودتر به خانه های ما برگردی

 »بالاترین»

 

دوستدار طبیعت یا دشمن آن ژانویه 29, 2009

Posted by sepidro in طبیعت.
Tags:
6 comments

در یک عصر زمستانی به بیرون از شهر رفته بودیم که کمی از شهر و آلودگی که خودمان
به وجود آوردیم دور باشم در کوچه باغهای شاندیز در حال پیاده روی بودم که با این صحنه
زشت و کثیف مواجهه شدم

22
 در یک لحظه واقعا به حال خودمون تاسف خوردم که چرا ما انسانها حتی به خودمان
هم رحم نمیکنیم به ظاهر به طبیعت پناه  می بریم و دوستدار آن هستیم ولی چنان بی رحمانه
 دست در دست هم دادیم تا از بین ببریمش  , دشمنی تا چه حد؟
گاهی فکر میکنم ما واقعا  دوستدار آن هستیم یا دشمن ؟

11

عصر زمستانی ژانویه 2, 2009

Posted by sepidro in عمومی.
Tags: ,
6 comments

p10200424

توضیحات: این عکس مربوط به امروز عصر یعنی جمعه 13 دی 1387 می باشد

بعد از یک تگرگ  در مشهد طرقبه

آرامگاهی ساده و موقر اکتبر 31, 2008

Posted by sepidro in شعر و ادب.
Tags:
7 comments

بعد چندین سال زندگی در مشهد مجاورت با مقبره شاعر بزرگ فردوسی روزی  شد که
 مابه ملاقات این مقبره رفتیم فکر کنید که، من خودم کیلومتر ها راه رفتم تا به شیراز رسیدم
که به حافظیه و سعدیه برم ،اونوقت فردوسی رو نرفته باشیم ،جالبیش این بود که من
نمیدونستم آرامگاه اخوان ثالث هم اونجاست اون هم از طریق یک فلش نشون داده شده بود
 تازه با ادامه اون فلش همبه آرامگاه نرسیدیم کلی گشتیم ،با اون ذهنیتی که ازیک قبر ساده
داشتم اونجا رو پیدا کردیمولی به نظر من که در عین سادگی ابهت و آرامش خاصی داشت
که میشد از اون ادم بزرگ انتظار داشت دو تا گلدان شمعدانی و سنگ قبر ساده

پس به کی میشه اعتماد کرد؟ سپتامبر 20, 2008

Posted by sepidro in جامعه.
Tags:
46 comments

جند وقت پیش این اتفاق برام افتاده واقعا مونده بودم باید بنویسم یا نه؟
ولی امروز اتفاقی برام افتاد که احساس کردم باید بنویسم
حدود یک ماه پیش بود برای کاری سر ظهر از خونه اومدم بیرون خیلی هم عجله داشتم 
مشهدیا همه خیابان فلسطین و میشناسن به فلسطین که رسیدم یک ماشین سمند ابی
 نیروی راهنمایی رانندگی کنارم بود کلا من همیشه از این پلیسها یک واهمه ای دارم نگاهی
انداختم سریع رد کردم نمیدونم چی شد که این ماشین دقیقا شد هم مسیر من من هر جا که می رفتم
پشت سر من بود منم تقریبا متعجب از این ماجرا میخواستم با اجازتون نقض قانون کنم و در حین رانندگی
با موبایلم صجبت کنم کار واجبی هم بود
 ولی دریغا که جرات نداشتم از ترس جریمه ،خلاصه که مسیر طولانی به همین شکل گذشت تا رسیدم 
 به بزرگراه و خوب همه ماشینها تند می رفتن خوشیختانه یهو این ماشین سرعت گرفت باز زدن اون
 چراغهای الارم از کنار من رد شد و یک نگاه عمیقی کرد ،منم خیالم راحت شد از فرصت استفاده کردم
 سریع شماره مورد نظرمو گرفتم تا گفتم الو دیدم بله ماشین پلیس غزیز که به خیال خودم از دستش راحت شدم

 گوشه بزرگراه ایستاده و با اون تابلو ایستش به من ایست داد ولی من سرعت داشتم و رد کردم  جاتون خالی خیلی

ترسیدم یهو از تو آئینه دیدم بله باسرعت دنبالم میاد و میگ ماشین فلان بزن کنار منم که دیگه واقعا ترسیده بودم

 زدم کنار اونم اومد کنار پارک کرد و اومد جلو پرسید مدارک ماشین منم که حسابی هول شده بودم مدارک

 رو دادم ،بعدش بهم گفت ظاهرا خیلی هم عجله دارین گفتم نخیر!! نه زیاد
بعد گفت خانم این شماره موبایل منه بزن تو موبایلت بهم زنگ بزن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تقریبا شاخ دراورده بودم منم گفتم چشم!!!!!!!!!!!!
ودوباره تکرار کرد زنگ بزنی!!!
و دوباره با تعجب نگاه کردم و بازم گفتم چشم
و با خودم گفتم واقعا یک پلیس با ماشین ماموریت باید این همه مسافت رو میومد تا…
پس دیگه به کی میشه اعتماد کرد؟

 

 

پی نوشت: این داستان کاملا واقعی است و ذره ای بزرگنمایی نشده است

مرهم دل یا نمک زدن روی زخم!! جون 13, 2008

Posted by sepidro in جامعه.
11 comments

 

چند شب پیش تلویزیون مراسم ورود رئیس جمهور عزیز رو

به منزل یکی از ساکنین دهنو رو نشون میداد و پیرمردی  که از ورود

رئیس جمهور عزیز به منزلش به وجد اومده بود و همزمان

گزارشگر داشت میگفت که رئیس جمهو عزیز با این کارشون مرهم دل

مردم ضعیف هستن…

بله از گرون شدن چای و برنج زمین و مسکن گرفته تا گرفتن حق بنزین

از مردم به بهانه خودرو های خارجی

 احتمالا به زودی بایدبه ازای  هر متر مربع نفس کشیدن و استفاده از

اکسیژن باید مالیات پرداخت کنیم .پس مراقب نفس کشیدنتان باشید

که زیادی عمیق نباشد

واقعا هم مرهم دل بود یا نمک روی زخم؟!!!

 

کویر جون 2, 2008

Posted by sepidro in شعر و ادب.
Tags:
5 comments

 

گاهی آدما خیلی چیزا رو دارن و قدرشون رو نمیدونن

دقیقا جلوی چشمامون هستن ولی ما نمی بینیم و خیلی

راحت از کنارشون میگذریم ، درست همون لحظه که

دیگه نیستن تازه می فهمیم چی بودن و چقدر ما بهشون

وابسته بودیم ولی حالا دیگه نیستن

 کاش، ما آدما همه چیزرو به موقع ببینیم  ، بودن ،زیستن ،داشتن …

ولی عادت کردیم نداشتن ها ،کمبودها و …رو ببینیم  البته اینها

ندیدن هست ،نه نبودن ،یعنی اکثر چیزهای که ما فکر میکنیم نداریم

شاید بیشتر دلیلش، ندیدن خود ما باشه و خود دیدن یک فرصت هست

همون شانس که خیلی از ما دنبالش هستیم

ولی من فکر میکنم کسی که نمی بینه پس توان

درک شانس رو هم نداره .

امروز به طور اتفاقی این متن از دکتر شریعتی رو خوندم

اینقدر عمیق بود که ساعتها ذهن منو به خودش مشغول کرد

و اقعا ارزش داره که بارها بخونیم و تفکر کنیم

 

 

شگفتا ! وقتی که بود نمیدیم وقتی می خواند نمیشنیدم

. وقتی دیدم که نبود وقتی شنیدم که نخواند !

چه غم انگیز است که ،وقتی چشمه ای سرد وزلال در برابرت می جوشد

و میخواند و می نالد ،تشنه آتش باشی و نه آب

و چشمه که خشکید ،چشمه ای که از آن آتش که تو تشنه آن بودی

بخار شد و به هوا رفت و آتش کویر را تافت و در خود گداخت

و از زمین آتش رویید و از آسمان آتش بارید

تو تشنه آب گردی و نه تشنه آتش و بعد

عمری گداختن ،از غم ،نبودن کسی که تا بود

از غم نبودن تو گداخت !

و تو آموختی که آنچه دو روح خویشاوند را

در غربت این آسمان و زمین بی درد

دردمند مدارد و نیازمند یکدیگر میسازد

دوست داشتن است

 

دکتر علی شریعتی

 

چرا قدر چیزهای که داریم رو نمی دونیم؟ مِی 24, 2008

Posted by sepidro in سفر نامه.
Tags:
10 comments

با اجازه دوستان چند روزی رفته بودم سفر همین جنوب خودمون

جزیره زیبای کیش ، اینکه میگم زیبا واقعا زیبا بود چون من بار اولم

بود که میرفتم و واقعا پشیمونم که چرا تا حالا نرفته بودم چون هر دفعه

که میخواستم برم همه میگفتن چرا این همه پول بدی بری کیش برو دوبی

با اجازتون رفتیم دوبی باز اومدیم بریم گفتن برو مالزی و این قصه

ادامه داشت تا این که بالاخره رفتم والان میگم واقعا آرامش و زیبایی

اونجا رو با جای دیگه عوض نمیکنم کاش قدر این چیزا بهتر بدونیم ،

بدونیم که چقدر کشور خودمون زیباست و جای دیدنی داره که میتونه

محل جذب توریست باشه ،ولی نیست؟…